محمد طه یکساله شد.
انگار همین دیروز بود که رفتیم بیمارستان تا تو بدنیا بیای؛تو بدنیا بیایی و حضور گرمت واژه ی مادر شدن رو برام معنا کنه.انگار همین دیروز بود که برای اولین بار تو رو بدستم دادن؛باور کردنش واسم سخت اما لذت بخش بود .آره شیرین ترین وبهترین خاطره ی عمرم بغل کردن ولمس کردن تن ظریف تو بود.چقدر ظریف و کوچیک بودی؛یک موجود کاملا ناتوان! یک سال گذشت و تو به ازای تمام دقایق این یکسال بزرگ شدی و قد کشیدی و روز به روز به تواناییهات اضافه شد .گذشت تمام اون دردهای کولیکی و رفلاکس معده وگریه های بی امون تو نازنین... یادش بخیر اون روزی رو که تو برای اولین بار یاد گرفتی غلت بزنی از ذوقم گوشی تلفن رو گرفتم و به همه خبر دادم؛یادش بخیر اون روزی رو که...
نویسنده :
مامانی
18:21